رهروان یاس

گروه احیاگران واجب فراموش شده

رهروان یاس

گروه احیاگران واجب فراموش شده

رهروان یاس
وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
"وباید ازمیان شما گروهی مردم را دعوت به نیکی کنند وبه کارشایسته وادارند واز کارهای زشت وناپسند باز دارند, اینان همان رستگارانند"
آل عمران,آیه104
این وبلاگ درجهت احیای واجب فراموش شده یعنی "امربه معروف ونهی از منکر "توسط گروهی از دانشجویان دانشگاه الزهرا (س)ایجاد شده است.
تجربیات وخاطرات ومطالب ارزنده تان را حتما برای وبلاگ بفرستید rahrovaneyas@chmail.ir
گروه"رهروان یاس"
سامانه پیامکی:1036 66 9900 3000
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
لوگو دوستان
آخرین نظرات

۶ مطلب با موضوع «خاطرات امربه معروف» ثبت شده است

متن زیر دریافتی است


یا رب
چند باری نگاهم کرد من هم ناخواسته نگاهم قفل شد روی صورتش؛ چهره ی معصومش را هنوز هم می شد از پشت ماسکِ آرایشش دید، وضع لباس پوشیدنش هم به روز و...
به خودم که آمدم دو ایستگاه مانده بود به پیاده شدنم با دست میله را گرفتم و خودم را کشیدم سمتش و به دستش زدم، برگشت، آرام و با لبخند گفتم: عزیزم روسریت از سرت افتاده،با صدایی بالاتر از من گفت: فکر میکنی چرا؟ خیلی ها برگشتن سمت من و منتظر جواب!
 با لبخندِ بیشتری گفتم: حتما حواست نبوده
گفت: اینجا که کسی نیست، با دست به مردهایی که پشت سرم بودن با فاصله ای اشاره کردم و گفتم: پس اینا چی هستن؟
جدی شد و کاملا برگشت سمتم،چشمهاشو جمع کرد و گفت: شما؟
با صدای بلند و دلسوزانه گفتم: کسی که دوستت داره و لبخند زدم
چند لحظه همین جور نگاهم کرد و من همچنان لبخند به لبم؛ گوشه لبش به علامت لبخند تکون خورد و برگشت.
موقع پیاده شدن حتی یک ذره هم از موهاش بیرون نبود.

باتشکرازخانم آراسته


خادمة الزهرا

متن زیر دریافتی است



بسم الله الرحمن الرحیم.

بعد نود و بوقی با با بچه ها رفتیم گلزار شهدای شهرمون. سر قبر یه شهیدی نشسته بودم که یه خانم با پوشش و آرایش نامناسبی از کنارم رد شد.

صدا زدم خانم ببخشید میشه موهاتون رو بذارید تو؟

گفت: نه، به کسی ربطی نداره. و رفت.

همینطور که می رفت منم داشتم حرفامو می زدم که اینجا یه کشور اسلامیه، قوانین خودشو داره، تو خونه خودتون به خودتون ربط داره، اینجا به همه ربط داره.

اهمیتی نداد.

چند تا ردیف اونورتر ایستاد بالای سر قبر یک شهید.

یهو یکی از بچه ها اومد گفت: میای بریم چایی بگیریم؟

رفتیم، من دو تا برداشتم.

یکیشو بردم دادم به اون خانمه و گفتم: اینو برای شما گرفتم. لبخند رو لبم بود.

خجالت رو تو صورتش دیدم. تشکر کرد و گرفت. واقعا خوشحال شده بود. گفتم: من اون حرف رو فقط به خاطر خودتون گفتم

و اومدم.

جا داشت که بیشتر باهاش حرف بزنم. ولی خب اومدم.

رفیقم که دید گفت: این که اصلا روسری شو جلو نکشید.

راست میگفت، جلو نکشید.

ولی بنظر من مهم اینه که:

1.       من وظیفه خودمو انجام دادم و خیالم راحته که تو گناهش سهیم نیستم.

2.       دید بدی که نسبت به تذکر دهنده ها داره یه کم بهتر بشه.

3.       احتمالا به فکر فرو بره.

 

پی نوشت:

به قول آقای پناهیان یکی از مشکلات اینه که جوونای ما الگو ندارن برای امر به معروف و نهی از منکر.

منم قبول دارم. ولی این باعث نمیشه که عقب بکشیم. اصلا چرا همیشه باید یکی دیگه الگو باشه؟ یه بارم ما بشیم الگو.

"جویا"

خادمة الزهرا

متن زیر دریافتی است


ترس نداره که!!!

بسم الله الرحمن الرحیم.

پرده اول: نزدیکای دانشگاه یه دختر خانم جوونی رو دیدم که موهاشو طوری ریخته بود بیرون که اصن انگار هیچی سرش نبود، همه دکمه های مانتو اش هم باز بود.

چند قدم رفتم جلو برای تذکر، برگشتم، رفتم، برگشتم ، رفتم، برگشتم

برگشتم

پرده دوم: کنار پارک بغل دانشگاه یه ایستگاه دوچرخه سواری هست که همیشه ازش صدای آهنگای بووووووووووق بلنده.

داشتم از کنارش رد می شدم. خواستم تذکر بدم، ولی رد شدم. باز پشیمون شدم.

رفتم گفتم آقا ببخشید!

صدا خیلی بلند بود، کمش کرد، گفت بفرمائید.

سعی کردم حالت چهره ام عادی باشه. نه عصبانی، نه ناراحت، نه همراه با اخم. سعی کردم با مهربانی بگم (با شوخی و خنده و عشوه و صدا نازک کنی اشتباه نشه هااا) گفتم: اینجا یه مکان عمومیه، صدای آهنگتون بلنده، شاید کسی این صدا رو دوس نداره. داشتم ادامه میدادم که گفت چشم چشم چشم و کمش کرد.

پرده سوم: داشتم تو خیابون میرفتم. یه خانم میانسال با آرایش و حجاب به شدت نامناسبی از روبرو میومد. ایندفعه کمتر شک کردم.

با مهربونی زیاد، یه طوری که کمی صدام کمی عوض شد گفتم: خانوم ببخشید، میشه موهاتون رو بذارید تو؟

با عصبانیت گفت : نه.

با همون لحن قبلی گفتم: چرا ؟

گفت به کسی چه مربوط ؟

گفتم: اینجا کشور اسلامی ه، قانون های خودشو داره.

گفت: من مکه رفتم، به این ها نیست که!!!!

و رفت.

پ ن: مهم نیست که چقدر حرفام اثر کرد، مهم اینه که یه چَشم گفتم به دستور خدا، مهم اینه که تو گناهشون سهیم نیستم دیگه، مهم اینه که حداقل فهمیدم یکی از اونایی که اونطوری میپوشه، چی فکر میکنه، بنظرم اینطوری بهتر میتونیم برنامه ریزی کنیم برای حرکات فرهنگی و دیگه به 4 تا پوستر و فروشگاه حجاب اکتفا نمی کنیم.


جویا

خادمة الزهرا
متن زیر دریافتی است

 
یا رب این بنده خاکی تنهاست
سلام علیکم
روز چهارشنبه بود .دیر شده بود چند دقیقه بعد سلف دانشگاه بسته می شد بدو بدو خودمو به سلفد رسوندم.
خلوت خلوت بود سر یه میز به تنهایی نشستم میز کناری من هم دو نفر بودن یکیشون با مانتو آستین کوتاه بود و گوشهاش رو هم از روسری بیرون گذاشته بودبا خودم خیییییییییییییلی کلنجار رفتم که چطور بهش نزدیک شم و یه جور خوب تذکر بدم...
گفتم خدایا من هیچی به ذهنم نمی رسه خودت کمک کن یه راهی جلو پام بذار- واقعا خدا خودش راه رو باز کرد یه کاغذ گیر آوردم و روش نوشتم :سلام دوست عزیز می دونستی بیرون گذاشتن گوش رسم زنان عرب جاهلی بوده؟! راستی آستین هات رو هم بپوشون .خواهر گلم هیچ کس به نام آزادی دیوار خانه اش را خراب نمی کند...
صداش کردم و گفتم دوست عزیز این نامه مال شماست بعدا بخونش نامه رو گرفت و تشکر کرد و رفت.مطمئنم ان شا الله تلنگر می خورد .وظیفه من انجام تکلیف بود همین.
 
"الف. ق"
خادمة الزهرا

متن زیر، دریافتی است.


دیشب بعد از نماز مغرب از دانشگاه راه افتادم برم سمت چهار راه ولیعصر (بچه ها برای تبلیغات میدانی رفته بودن خواستم بهشون ملحق شم). آروم آروم رسیدم چهار راه ولیعصر، چند لحظه ای پشت چراغ قرمز منتظر بودم که صدایی به گوشم رسید که با خنده داشت می گفتاگر جرات داری همین جا برقص ببینمنگاه کردم دیدم 4 تا دختر و 2 تا پسر هستند. یک دفعه دختره شروع کرد به رقصیدن در چهار راه ولیعصر. عده ای هم مشغول تماشا شدن. حتی پلیس هم چیزی نگفت (البته پلیس راهنمایی و رانندگی بود). آن دختر خانم هم بعد از چند لحظه ای رقصیدن خیلی محکم و قرص گفتدیدی رقصیدم و راهشون رو کشیدن که برند.

 من رفتم سمتشون چند باری با صدای بلند و با تحکم گفتمآهای خانم... آهای خانم...آهای خانم... خانم با شما هستم. با خودم گفتم اگر برنگشت با دست به کوله پشتی اش می زنم و خیلی آرام اون رو به سمت خودم برگردانم. خدا رو شکر خود اون دختر خانم برگشت و نیازی به این کار نبود.

با تحکم و با صدای بلند طوری که هم  دوری بری ها و هم کسایی که نزدیک ما بودن بشنوند گفتمخانم اینجا جای رقص نیست. فهمیدی؟ اینجا جای رقص نیست که می رقصیاون دختر هم ترسید فکر کنم گفت آره فهمیدم و سرش رو انداخت پایین و سریع با دوست هاش از من فاصله گرفتند و رفتند تو پیاده رو. به یکی از پسر هایی هم که همراهشون بود و  تحریک ش کرده بود برقصه با تحکم همین جمله رو گفتم. هاج و واج نگاهم می کرد.دستم رو گذاشتم زیر بغلش (شبیه حالتی که مدیر مدرسه دست رو می زاره زیر بغل بچه دبستان (زیر بغلش رو گرفتم دوباره گفتم اینجا جای رقص نیست. فهمیدی؟ چیزی نگفت اولش. ترس و دلهره توی حالتش موج می زد دوباره گفتم اینجا مگه جای رقصه ؟ با ضعف گفت مگه ماموری؟ گفتم آره مامورم (همه مامور به امر الهی هستیم). گفتم فهمیدی؟ اگر فهمیدی به سلامت


.

با اینکه 6 نفر بودند( 4 تا دختر و دوتا پسر) خیلی ترسیدند از کاری که کردند. توی تجربه های دیگه ای هم که داشتم این بود که این تیپ آدم ها هرچقدر هم که زیاد باشند ولی ضعیفند و ضعیف. یکی از دلایلی که امر به معروف اینجور جاها کسی پانمیشه انجام بده اینه که بچه مذهبی ما فکر می کنه حالا اینا که زیادند و اگر یک چیزی بگویند و اینها چه می شود. در صورتی که هیچی نمی شود از بس که این کسانی که منکر انجام می دهند ضعیفند. یک ضعف دیگه هم اینه که بعضی اوقات بچه مذهبی ما می ترسه توی جاهای شلوغ و پر جمعیت امر به معروف و نهی از منکر کنه که این هم خیلی اشتباهه.

  • امر به معروف رو جدی بگیریم. البته نه فقط نسبت به این تیپ منکرات و بد حجابی. این کوته نظری است که دایره امر به معروف و نهی از منکر رو محدود بکنیم به موی سر دختر مردم. البته یک نکته ای بگویم بعضی ها ازاین جمله استفاده می کنند برای اینکه بگویند نیازی به این تیپ امر به معروف ها{امر به معروف نسبت به حجاب و ....} نیست که اینها هم اشتباه ه. هم باید اینجا امر به معروف و نهی از منکر کرد و هم توی مصادیق دیگر و بزرگتر.
  • اینکه جمعی باشند و بچه ها تجربیاتشان را باهم در میان بگذارند خیلی کمک می کند به اینکه انسان بتواند در موقعیت امر به معروف اقدام به اجرای این فریضه بکند. چون هم خودباوری دینی اش بالا رفته و می بیند که چقدر راحت می توان این فریضه واجب را اجرا کرد

خادمة الزهرا

متن دریافتی است

هوا خیلی گرم بود و منم حسابی عجله داشتم. منتظر اتوبوسهای خط واحد برای رفتن به دانشگاه بودم. اتوبوس مقصدم اومد. دوستم هم همون لحظه رسید. بعد از سلام و احوال پرسی با هم رفتیم تا سوار اتوبوس بشیم. پشت درب مخصوص خواهران منتظر بودیم راننده در و باز کنه که کارتمون رو بزنیم و سوار بشیم  اما باز نکرد... .

بوق زد به نشونه اینکه بیاین از در جلو که مخصوص برادران سوار بشین... .

رفتم جلو گفتم لطفا در خواهران رو باز کنید سوار بشیم.

راننده گفت :خانم کسی شما رو نمیبینه. میگم چشماشون رو ببندند ،سوار بشین!

چند نفر جلو آروم خندیدند.

خیلی عصبانی شدم، اما کاملاً خشمم رو فرو کش کردم.

دوستم خواست سوار بشه، دستش رو گرفتم و نگذاشتم.

 گفتم: حاج آقا این اتوبوس شماست، نه؟

گفت: بله، البته من راننده اونم، ولی یه جورایی صاحب خونم.

گفتم:پس اتاق کارو محل کسب در آمد شماست. خود شما هم از جملهای که پشت اتوبوس شما  نوشته منظورم "ورودی خواهران" اطلاع دارید حتماً .... . پس اگر من از درب جلو وارد بشم به محل کار شما، به جمله شما و در واقع به شما بی احترامی کردم، درسته؟

بعد درسته توی محل کار شما چند نفر با جمله شما به ناموس دیگران بخندند؟

راننده به حرفام گوش داد و گفت:حرف حساب جواب نداره، شما درست میگید. میبخشین بفرمایید.

در رو باز کرد و سوار شدیم... .

هفته بعد، باز هم همون ایستگاه منتظر اتوبوس دانشگاه بودم و دیدم باز همون آقا راننده اتوبوسه.

نرفتم جلو تا ببینم راننده درب خواهران رو باز میکنه یا فقط همون لحظه باز کرده.

خدا را شکر دیدم حتی وقتی خانمی خواست از درب جلو وارد بشه آقای راننده مخالفت کرد.

بازهم خدا رابسیار شکر کردم که آن لحظه عجولانه سوار اتوبوس نشدم
خادمة الزهرا