متن زیر دریافتی است
بسم الله الرحمن الرحیم.
بعد نود و بوقی با با بچه ها رفتیم گلزار شهدای شهرمون. سر قبر یه شهیدی نشسته بودم که یه خانم با پوشش و آرایش نامناسبی از کنارم رد شد.
صدا زدم خانم ببخشید میشه موهاتون رو بذارید تو؟
گفت: نه، به کسی ربطی نداره. و رفت.
همینطور که می رفت منم داشتم حرفامو می زدم که اینجا یه کشور اسلامیه، قوانین خودشو داره، تو خونه خودتون به خودتون ربط داره، اینجا به همه ربط داره.
اهمیتی نداد.
چند تا ردیف اونورتر ایستاد بالای سر قبر یک شهید.
یهو یکی از بچه ها اومد گفت: میای بریم چایی بگیریم؟
رفتیم، من دو تا برداشتم.
یکیشو بردم دادم به اون خانمه و گفتم: اینو برای شما گرفتم. لبخند رو لبم بود.
خجالت رو تو صورتش دیدم. تشکر کرد و گرفت. واقعا خوشحال شده بود. گفتم: من اون حرف رو فقط به خاطر خودتون گفتم
و اومدم.
جا داشت که بیشتر باهاش حرف بزنم. ولی خب اومدم.
رفیقم که دید گفت: این که اصلا روسری شو جلو نکشید.
راست میگفت، جلو نکشید.
ولی بنظر من مهم اینه که:
1. من وظیفه خودمو انجام دادم و خیالم راحته که تو گناهش سهیم نیستم.
2. دید بدی که نسبت به تذکر دهنده ها داره یه کم بهتر بشه.
3. احتمالا به فکر فرو بره.
پی نوشت:
به قول آقای پناهیان یکی از مشکلات اینه که جوونای ما الگو ندارن برای امر به معروف و نهی از منکر.
منم قبول دارم. ولی این باعث نمیشه که عقب بکشیم. اصلا چرا همیشه باید یکی دیگه الگو باشه؟ یه بارم ما بشیم الگو.
"جویا"