متن زیر دریافتی است
ترس نداره که!!!
بسم الله الرحمن الرحیم.
پرده اول: نزدیکای دانشگاه یه دختر خانم جوونی رو دیدم که موهاشو طوری ریخته بود بیرون که اصن انگار هیچی سرش نبود، همه دکمه های مانتو اش هم باز بود.
چند قدم رفتم جلو برای تذکر، برگشتم، رفتم، برگشتم ، رفتم، برگشتم
برگشتم
پرده دوم: کنار پارک بغل دانشگاه یه ایستگاه دوچرخه سواری هست که همیشه ازش صدای آهنگای بووووووووووق بلنده.
داشتم از کنارش رد می شدم. خواستم تذکر بدم، ولی رد شدم. باز پشیمون شدم.
رفتم گفتم آقا ببخشید!
صدا خیلی بلند بود، کمش کرد، گفت بفرمائید.
سعی کردم حالت چهره ام عادی باشه. نه عصبانی، نه ناراحت، نه همراه با اخم. سعی کردم با مهربانی بگم (با شوخی و خنده و عشوه و صدا نازک کنی اشتباه نشه هااا) گفتم: اینجا یه مکان عمومیه، صدای آهنگتون بلنده، شاید کسی این صدا رو دوس نداره. داشتم ادامه میدادم که گفت چشم چشم چشم و کمش کرد.
پرده سوم: داشتم تو خیابون میرفتم. یه خانم میانسال با آرایش و حجاب به شدت نامناسبی از روبرو میومد. ایندفعه کمتر شک کردم.
با مهربونی زیاد، یه طوری که کمی صدام کمی عوض شد گفتم: خانوم ببخشید، میشه موهاتون رو بذارید تو؟
با عصبانیت گفت : نه.
با همون لحن قبلی گفتم: چرا ؟
گفت به کسی چه مربوط ؟
گفتم: اینجا کشور اسلامی ه، قانون های خودشو داره.
گفت: من مکه رفتم، به این ها نیست که!!!!
و رفت.
پ ن: مهم نیست که چقدر حرفام اثر کرد، مهم اینه که یه چَشم گفتم به دستور خدا، مهم اینه که تو گناهشون سهیم نیستم دیگه، مهم اینه که حداقل فهمیدم یکی از اونایی که اونطوری میپوشه، چی فکر میکنه، بنظرم اینطوری بهتر میتونیم برنامه ریزی کنیم برای حرکات فرهنگی و دیگه به 4 تا پوستر و فروشگاه حجاب اکتفا نمی کنیم.
جویا