متن زیر دریافتی است
یا رب
چند باری نگاهم کرد من هم ناخواسته نگاهم قفل شد
روی صورتش؛ چهره ی معصومش را هنوز هم می شد از پشت ماسکِ آرایشش دید، وضع لباس
پوشیدنش هم به روز و...
به خودم که آمدم دو ایستگاه مانده بود به پیاده
شدنم با دست میله را گرفتم و خودم را کشیدم سمتش و به دستش زدم، برگشت، آرام و با
لبخند گفتم: عزیزم روسریت از سرت افتاده،با صدایی بالاتر از من گفت: فکر میکنی
چرا؟ خیلی ها برگشتن سمت من و منتظر جواب!
با
لبخندِ بیشتری گفتم: حتما حواست نبوده
گفت: اینجا که کسی نیست، با دست به مردهایی که
پشت سرم بودن با فاصله ای اشاره کردم و گفتم: پس اینا چی هستن؟
جدی شد و کاملا برگشت سمتم،چشمهاشو جمع کرد و
گفت: شما؟
با صدای بلند و دلسوزانه گفتم: کسی که دوستت
داره و لبخند زدم
چند لحظه همین جور نگاهم کرد و من همچنان لبخند
به لبم؛ گوشه لبش به علامت لبخند تکون خورد و برگشت.
موقع پیاده شدن حتی یک ذره هم از موهاش بیرون
نبود.
باتشکرازخانم آراسته
باتشکرازخانم آراسته