
درگروه احیاگران واجب فراموش شده عضو شوید
هرکجای ایران یا جهان که هستید، در گروه جمعیت مردمی احیاگران واجب فراموش شده عضو شوید.
ما برای احیای امر به معروف و نهی از منکر ، برنامه های تخصصی و دوره های آموزشی داریم.
شهیدعلی خلیلی
تولد:1371
شهادت:سه شنبه5فروردین93
جهت ورود به پایگاه اینترنتی ستاد مردمی شهید علی خلیلی کلیک کنید
پایگاه مذکور به نشانی http://sh-khalili.blog.ir راه اندازی شد.
متن زیر، دریافتی است.
دیشب بعد از نماز مغرب از دانشگاه راه افتادم برم سمت چهار راه ولیعصر (بچه ها برای تبلیغات میدانی رفته بودن خواستم بهشون ملحق شم). آروم آروم رسیدم چهار راه ولیعصر، چند لحظه ای پشت چراغ قرمز منتظر بودم که صدایی به گوشم رسید که با خنده داشت می گفت : اگر جرات داری همین جا برقص ببینم. نگاه کردم دیدم 4 تا دختر و 2 تا پسر هستند. یک دفعه دختره شروع کرد به رقصیدن در چهار راه ولیعصر. عده ای هم مشغول تماشا شدن. حتی پلیس هم چیزی نگفت (البته پلیس راهنمایی و رانندگی بود). آن دختر خانم هم بعد از چند لحظه ای رقصیدن خیلی محکم و قرص گفت: دیدی رقصیدم و راهشون رو کشیدن که برند.
من رفتم سمتشون چند باری با صدای بلند و با تحکم گفتم: آهای خانم... آهای خانم...آهای خانم... خانم با شما هستم. با خودم گفتم اگر برنگشت با دست به کوله پشتی اش می زنم و خیلی آرام اون رو به سمت خودم برگردانم. خدا رو شکر خود اون دختر خانم برگشت و نیازی به این کار نبود.
با تحکم و با صدای بلند طوری که هم دوری بری ها و هم کسایی که نزدیک
ما بودن بشنوند گفتم: خانم اینجا جای رقص نیست. فهمیدی؟ اینجا جای رقص
نیست که می رقصی. اون دختر هم ترسید فکر کنم گفت آره فهمیدم و سرش رو انداخت پایین و سریع با دوست هاش از من فاصله گرفتند و رفتند تو
پیاده رو. به یکی از پسر هایی هم که همراهشون بود و تحریک ش کرده بود برقصه
با تحکم همین جمله رو گفتم. هاج و واج نگاهم می کرد.دستم رو
گذاشتم زیر بغلش (شبیه حالتی که مدیر مدرسه دست رو می زاره
زیر بغل بچه دبستان (زیر بغلش رو گرفتم دوباره گفتم اینجا جای رقص نیست. فهمیدی؟ چیزی نگفت اولش. ترس و دلهره توی حالتش موج می زد
دوباره گفتم اینجا مگه جای رقصه ؟ با ضعف گفت مگه ماموری؟ گفتم آره مامورم (همه مامور به امر الهی هستیم). گفتم فهمیدی؟
اگر فهمیدی به سلامت
.
با اینکه 6 نفر بودند( 4 تا دختر و دوتا پسر) خیلی ترسیدند از کاری که کردند. توی تجربه های دیگه ای هم که داشتم این بود که این تیپ آدم ها هرچقدر هم که زیاد باشند ولی ضعیفند و ضعیف. یکی از دلایلی که امر به معروف اینجور جاها کسی پانمیشه انجام بده اینه که بچه مذهبی ما فکر می کنه حالا اینا که زیادند و اگر یک چیزی بگویند و اینها چه می شود. در صورتی که هیچی نمی شود از بس که این کسانی که منکر انجام می دهند ضعیفند. یک ضعف دیگه هم اینه که بعضی اوقات بچه مذهبی ما می ترسه توی جاهای شلوغ و پر جمعیت امر به معروف و نهی از منکر کنه که این هم خیلی اشتباهه.
هوا خیلی گرم بود و منم حسابی عجله داشتم. منتظر اتوبوسهای خط واحد برای رفتن به دانشگاه بودم. اتوبوس مقصدم اومد. دوستم هم همون لحظه رسید. بعد از سلام و احوال پرسی با هم رفتیم تا سوار اتوبوس بشیم. پشت درب مخصوص خواهران منتظر بودیم راننده در و باز کنه که کارتمون رو بزنیم و سوار بشیم اما باز نکرد... .
بوق زد به نشونه اینکه بیاین از در جلو که مخصوص برادران سوار بشین... .
رفتم جلو گفتم لطفا در خواهران رو باز کنید سوار بشیم.
راننده گفت :خانم کسی شما رو نمیبینه. میگم چشماشون رو ببندند ،سوار بشین!
چند نفر جلو آروم خندیدند.
خیلی عصبانی شدم، اما کاملاً خشمم رو فرو کش کردم.
دوستم خواست سوار بشه، دستش رو گرفتم و نگذاشتم.
گفتم: حاج آقا این اتوبوس شماست، نه؟
گفت: بله، البته من راننده اونم، ولی یه جورایی صاحب خونم.
گفتم:پس اتاق کارو محل کسب در آمد شماست. خود شما هم از جملهای که پشت اتوبوس شما نوشته منظورم "ورودی خواهران" اطلاع دارید حتماً .... . پس اگر من از درب جلو وارد بشم به محل کار شما، به جمله شما و در واقع به شما بی احترامی کردم، درسته؟
بعد درسته توی محل کار شما چند نفر با جمله شما به ناموس دیگران بخندند؟
راننده به حرفام گوش داد و گفت:حرف حساب جواب نداره، شما درست میگید. میبخشین بفرمایید.
در رو باز کرد و سوار شدیم... .
هفته بعد، باز هم همون ایستگاه منتظر اتوبوس دانشگاه بودم و دیدم باز همون آقا راننده اتوبوسه.
نرفتم جلو تا ببینم راننده درب خواهران رو باز میکنه یا فقط همون لحظه باز کرده.
خدا را شکر دیدم حتی وقتی خانمی خواست از درب جلو وارد بشه آقای راننده مخالفت کرد.