رهروان یاس

گروه احیاگران واجب فراموش شده

رهروان یاس

گروه احیاگران واجب فراموش شده

رهروان یاس
وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
"وباید ازمیان شما گروهی مردم را دعوت به نیکی کنند وبه کارشایسته وادارند واز کارهای زشت وناپسند باز دارند, اینان همان رستگارانند"
آل عمران,آیه104
این وبلاگ درجهت احیای واجب فراموش شده یعنی "امربه معروف ونهی از منکر "توسط گروهی از دانشجویان دانشگاه الزهرا (س)ایجاد شده است.
تجربیات وخاطرات ومطالب ارزنده تان را حتما برای وبلاگ بفرستید rahrovaneyas@chmail.ir
گروه"رهروان یاس"
سامانه پیامکی:1036 66 9900 3000
نویسندگان
طبقه بندی موضوعی
لوگو دوستان
آخرین نظرات

۲۶ مطلب توسط «خادمة الزهرا» ثبت شده است

دانشجویان مقابل سفارت یونان تجمع اعتراضی برگزار کردند
 
«گستاخی دشمن» نتیجه «دیپلماسی لبخند» شعار اصلی دانشجویان  
 
 دانشجویان در اعتراض به قطعنامه ضد ایرانی پارلمان اروپا مقابل سفارت یونان
(رئیس دوره‌ای اتحادیه اروپا) تجمع اعتراضی برگزار کردند.
 
 
 
 
 
 
   عکس:دانشجویان دانشگاه الزهرا(س)
خادمة الزهرا

درگروه احیاگران واجب فراموش شده عضو شوید

هرکجای ایران یا جهان که هستید، در گروه جمعیت مردمی احیاگران واجب فراموش شده عضو شوید.

ما برای احیای امر به معروف و نهی از منکر ، برنامه های تخصصی و دوره های آموزشی داریم.

جهت عضویت اینجارا کلیک کنید

 

پایگاه اینترنتی جمعیت احیاگران

خادمة الزهرا
جانباز بسیجی آمر به معروف «مسعود مددخانی» بعد از 19 سال تحمل درد جانبازی در بیمارستان بقیه‌الله تهران به شهادت رسید.
جانباز آمر به معروف به خیل شهدا پیوست/فردا تشییع از ستارخانبه گزارش مشرق، جانباز بسیجی آمر به معروف «مسعود مددخانی» روز گذشته بعد از 19 سال تحمل درد جانبازی در بیمارستان بقیه‌الله تهران به شهادت رسید و پیکر مطهرش ساعت 9 صبح فردا (18 فروردین) از محله ستارخان واقع در خیابان شادمهر، خیابان شهید رضا استوار، خیابان راستان، بن‌بست میرزمانی به سمت گلزار شهدای بهشت زهرا(س) تشییع می‌شود.

 شهید مددخانی در سال 1374 طی مأموریت و در حین اجرای فریضه امر به معروف با اراذل و اوباش منطقه فلاح در ساختمان در حال احداث درگیر شده و پس از سقوط از ارتفاع دچار ضایعه نخاعی شد. وی در طول این سال‌ها 4 بار مورد عمل جراحی قرار گرفت و در نهایت روز گذشته  در سن 45 سالگی به شهادت رسید.
خادمة الزهرا

شهیدعلی خلیلی

تولد:1371

شهادت:سه شنبه5فروردین93


جهت ورود به پایگاه اینترنتی ستاد مردمی شهید علی خلیلی کلیک کنید


پایگاه مذکور به نشانی http://sh-khalili.blog.ir راه اندازی شد.

حتماً سر بزنید.
خادمة الزهرا

متن زیر، دریافتی است.


دیشب بعد از نماز مغرب از دانشگاه راه افتادم برم سمت چهار راه ولیعصر (بچه ها برای تبلیغات میدانی رفته بودن خواستم بهشون ملحق شم). آروم آروم رسیدم چهار راه ولیعصر، چند لحظه ای پشت چراغ قرمز منتظر بودم که صدایی به گوشم رسید که با خنده داشت می گفتاگر جرات داری همین جا برقص ببینمنگاه کردم دیدم 4 تا دختر و 2 تا پسر هستند. یک دفعه دختره شروع کرد به رقصیدن در چهار راه ولیعصر. عده ای هم مشغول تماشا شدن. حتی پلیس هم چیزی نگفت (البته پلیس راهنمایی و رانندگی بود). آن دختر خانم هم بعد از چند لحظه ای رقصیدن خیلی محکم و قرص گفتدیدی رقصیدم و راهشون رو کشیدن که برند.

 من رفتم سمتشون چند باری با صدای بلند و با تحکم گفتمآهای خانم... آهای خانم...آهای خانم... خانم با شما هستم. با خودم گفتم اگر برنگشت با دست به کوله پشتی اش می زنم و خیلی آرام اون رو به سمت خودم برگردانم. خدا رو شکر خود اون دختر خانم برگشت و نیازی به این کار نبود.

با تحکم و با صدای بلند طوری که هم  دوری بری ها و هم کسایی که نزدیک ما بودن بشنوند گفتمخانم اینجا جای رقص نیست. فهمیدی؟ اینجا جای رقص نیست که می رقصیاون دختر هم ترسید فکر کنم گفت آره فهمیدم و سرش رو انداخت پایین و سریع با دوست هاش از من فاصله گرفتند و رفتند تو پیاده رو. به یکی از پسر هایی هم که همراهشون بود و  تحریک ش کرده بود برقصه با تحکم همین جمله رو گفتم. هاج و واج نگاهم می کرد.دستم رو گذاشتم زیر بغلش (شبیه حالتی که مدیر مدرسه دست رو می زاره زیر بغل بچه دبستان (زیر بغلش رو گرفتم دوباره گفتم اینجا جای رقص نیست. فهمیدی؟ چیزی نگفت اولش. ترس و دلهره توی حالتش موج می زد دوباره گفتم اینجا مگه جای رقصه ؟ با ضعف گفت مگه ماموری؟ گفتم آره مامورم (همه مامور به امر الهی هستیم). گفتم فهمیدی؟ اگر فهمیدی به سلامت


.

با اینکه 6 نفر بودند( 4 تا دختر و دوتا پسر) خیلی ترسیدند از کاری که کردند. توی تجربه های دیگه ای هم که داشتم این بود که این تیپ آدم ها هرچقدر هم که زیاد باشند ولی ضعیفند و ضعیف. یکی از دلایلی که امر به معروف اینجور جاها کسی پانمیشه انجام بده اینه که بچه مذهبی ما فکر می کنه حالا اینا که زیادند و اگر یک چیزی بگویند و اینها چه می شود. در صورتی که هیچی نمی شود از بس که این کسانی که منکر انجام می دهند ضعیفند. یک ضعف دیگه هم اینه که بعضی اوقات بچه مذهبی ما می ترسه توی جاهای شلوغ و پر جمعیت امر به معروف و نهی از منکر کنه که این هم خیلی اشتباهه.

  • امر به معروف رو جدی بگیریم. البته نه فقط نسبت به این تیپ منکرات و بد حجابی. این کوته نظری است که دایره امر به معروف و نهی از منکر رو محدود بکنیم به موی سر دختر مردم. البته یک نکته ای بگویم بعضی ها ازاین جمله استفاده می کنند برای اینکه بگویند نیازی به این تیپ امر به معروف ها{امر به معروف نسبت به حجاب و ....} نیست که اینها هم اشتباه ه. هم باید اینجا امر به معروف و نهی از منکر کرد و هم توی مصادیق دیگر و بزرگتر.
  • اینکه جمعی باشند و بچه ها تجربیاتشان را باهم در میان بگذارند خیلی کمک می کند به اینکه انسان بتواند در موقعیت امر به معروف اقدام به اجرای این فریضه بکند. چون هم خودباوری دینی اش بالا رفته و می بیند که چقدر راحت می توان این فریضه واجب را اجرا کرد

خادمة الزهرا

متن دریافتی است

هوا خیلی گرم بود و منم حسابی عجله داشتم. منتظر اتوبوسهای خط واحد برای رفتن به دانشگاه بودم. اتوبوس مقصدم اومد. دوستم هم همون لحظه رسید. بعد از سلام و احوال پرسی با هم رفتیم تا سوار اتوبوس بشیم. پشت درب مخصوص خواهران منتظر بودیم راننده در و باز کنه که کارتمون رو بزنیم و سوار بشیم  اما باز نکرد... .

بوق زد به نشونه اینکه بیاین از در جلو که مخصوص برادران سوار بشین... .

رفتم جلو گفتم لطفا در خواهران رو باز کنید سوار بشیم.

راننده گفت :خانم کسی شما رو نمیبینه. میگم چشماشون رو ببندند ،سوار بشین!

چند نفر جلو آروم خندیدند.

خیلی عصبانی شدم، اما کاملاً خشمم رو فرو کش کردم.

دوستم خواست سوار بشه، دستش رو گرفتم و نگذاشتم.

 گفتم: حاج آقا این اتوبوس شماست، نه؟

گفت: بله، البته من راننده اونم، ولی یه جورایی صاحب خونم.

گفتم:پس اتاق کارو محل کسب در آمد شماست. خود شما هم از جملهای که پشت اتوبوس شما  نوشته منظورم "ورودی خواهران" اطلاع دارید حتماً .... . پس اگر من از درب جلو وارد بشم به محل کار شما، به جمله شما و در واقع به شما بی احترامی کردم، درسته؟

بعد درسته توی محل کار شما چند نفر با جمله شما به ناموس دیگران بخندند؟

راننده به حرفام گوش داد و گفت:حرف حساب جواب نداره، شما درست میگید. میبخشین بفرمایید.

در رو باز کرد و سوار شدیم... .

هفته بعد، باز هم همون ایستگاه منتظر اتوبوس دانشگاه بودم و دیدم باز همون آقا راننده اتوبوسه.

نرفتم جلو تا ببینم راننده درب خواهران رو باز میکنه یا فقط همون لحظه باز کرده.

خدا را شکر دیدم حتی وقتی خانمی خواست از درب جلو وارد بشه آقای راننده مخالفت کرد.

بازهم خدا رابسیار شکر کردم که آن لحظه عجولانه سوار اتوبوس نشدم
خادمة الزهرا